مرا به جهنم می برند یا بهشت
نمی دانم
درست نگاه نکردم
سر برگرداندم
خیره به سمت زمین چشم دوختم
آن جا که تو ایستاده بودی و
آفتاب مرا
گرم می کردی
چرا نمی فهمند
من آن جایی ام
مرغ باغ ملکوت نیستم
آن جایی ام که تو هستی
اگر چه آنقدر دور شدی
که صدایم را
نمی شنوی ..
.. تو آدم نمی شوی ؟؟ نه من آدم نمی شوم ..
.. تو انگاری حواست نیست دارم دیونه تر می شم ..
نظرات شما عزیزان:
انیل 
ساعت17:24---30 فروردين 1390
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
|